اوایل ورودم به فضای حرفهای بود و گویی در ارتفاعات قله دانینگ-کروگر سیر می کردم. به گمانم عصر چهارشنبه بود.
داشتم نامه شروع گام ارزیابی عملکرد را می نوشتم و خط و نشانهایی می کشیدم که اگر چنین ارزیابی نشود، چنان می شود و در نهایت اگر ثبت نهایی رو نزنید، با توجه به اتمام دوره ارزیابی، درخواستهای بعدی «کملمیکن» تلقی می شود(!).
نامه با عجله ابلاغ شد. نفس به کار بردن این واژه، تلاش برای رسمی و سنگینتر کردن لحن نامه و اثرگذاری بر مخاطب بود. یک جورایی مقامات پسندتر شدن.
شنبه مدیرم صدام کرد و با راهنمایی و اشاره دست گفت که سمت راست میز- جایی که روبرویش وایت بُرد نصب شده بود- بنشینم.
گفتوگو با مرور کارها شروع شد و راجع به موضوعات مختلف صحبت کردیم؛ متوجه شدم هر ازچندگاهی نگاهش را به وایت برد میدوزد. با دنبال کردن مسیر نگاهش کلمه «کأن لم یکن» را روی وایت برد دیدم که تا حدی درشت نوشته شد بود.
متوجه تفاوت در نگارش آن شدم. این نگاه ها آنقدر ریز و نامحسوس بودند که جدی تلقی نشدند. جلسه حدود نیم ساعت طول کشید و کلی صحبت کردیم.
برگشتم پشت میزم و راستش را بخواهید دلیل جلسه برایم قانع کننده نبود، تا اینکه دریافتم آن کلمه مذکور عامدانه نوشته شده و دلیل طولانی شدن جلسه، این بود که مدیر منتظر لحظهای بود که خودم به اشتباهم پی ببرم.
بله، ملاحظهام را کرده بود. برای تایید حدسم بعد از خروج مدیر از اتاقش، مجدد رفتم و دیدم کلمه «کأن لم یکن» از روی وایت برد پاک شده و فرضم تایید شد.
دراین میان قاعدهای ارزشمندی و هنرمندانه درکار بود:
بازخورد مؤثر با احترام، ظرافت و هوش هیجانی بالا؛ که میتواند هم به اصلاح رفتار منجر شود و هم عزت نفس را حفظ کند. و مهمتر از همه، وقتی بازخورد منجر به «کشف شخصی» شود، تأثیرش ماندگار و عمیق خواهد بود؛ هرچند بازخوردهای صریح و بیپرده مزایای زیادی دارند ولی از «بازخوردهای غیرمستقیم هوشمندانه» نیز غافل نشویم.
ایوب موحدزاده
برگرفته از کانال ایتای مدیریت منابع انسانی